خاطرات تبلیغی

86 محتوا

هر روز كه مي گذشت عشق و علاقه ي مردم بيشتر مي شد و از همه طرف ما را جهت قرائت قرآن و سخنراني دعوت مي كردند. علاقه و عشق زيادي به آموختن احكام الهي و آشنايي با تاريخ اسلام داشتند. و من هم در اين زمينه از هيچ كوششي دريغ نمي كردم.

ما را از قطار پياده كردند و در يك محوطه اي بزرگ جاي دادند و دستور دادند كه: «بايد اين جا كار كنيد و از اين محوطه بيرون نرويد و الا كشته مي شويد!»

بعدها فهمیدم ساواک در ترمینال اتوبوس مامور گذاشته بود تا مرا دستگیر کنند. ساواک درخراسان در تعقیب حجه الاسلام دعاگو، درتهران به دنبال حجه الاسلام اخلاقی و در یزد در جست‌وجوی فیض آبادی بود. آنها نفهمیده بودند که هر سه‌ی این ها یک نفرند.

پس از سخنرانی، آن چند نفر دور مرا گرفتند و گفتند: تو این حرفها را برای ما می زدی؛ چون می دانستی ما این کاره هستیم. گفتم: مگر حرف بدی زدم. این مطالبی که بیان کردم دستورات اسلام است و شما هم اگر فکر کنید می بینید که سخنان درستی است.

قای فلسفی! شما منبر می روید؛ هر چه انتقاد دارید می گویید هر چه اعتراض دارید بیان می کنید، دولت را هم استیضاح می کنید، از مردم هم صحیح است، صحیح است می گیرید و تازه می گویید آزادی نیست؟ شما بگویید آزادی در مملکت چیست؟ با این وضع باز هم می گویید آزادی نیست؟

از آنجا که ایشان دوران تبلیغ خود را در مناطق سنی نشین می گذراند، تجربیات او می تواند برای عزیزانی که قصد تبلیغ در مناطق مرزی و سنی نشین کشور را دارند بسیار مفید باشد.