خاطرات تبلیغی

86 محتوا

اين را دخترکي با نمك پرسيد كه بعدها فهميدم از سنش بيشتر مي‌فهمد و به گفته خودش پدر و مادرش به ويژه مادرش او را درك نمي‌كنند!

اين جمله را جوانكي از نوع فشن در حالي كه سرش را از ماشينش بيرون آورده بود نعره زد و رد شد. ساعت حدود يك نيمه شب بود و وقتي پس از پايان كار نمايشگاه به سمت خانه مي ‌رفتم در حاشيه ميدان تجريش اين فرمايش را نوش جان نمودم.

آقا شیخ! این ده یک روحانی داشت که همه ساله همین موقع و حتی زودتر هم می‌آمد؛ امّا انگار امسال از او خبری نیست؛ شما هم که تشریف آورده‌اید خیلی خوش آمده‌اید امّا ما باید منبر شما را ببینیم اگر پسندیدیم، در خدمت شما هستیم و اگر نه شرمنده شما هستیم...

حجت الاسلام سید محمدتقی قادری به نقل خاطره ای از علامه طباطبایی پرداخت.

ایامی که در آمریکا تحصیل می کردم با دو – سه دانشجوی مسیحی آمریکایی رفیق شده بودم . شب جمعه ای که اتفاقا با یک تعطیلی رسمی آمریکا مصادف شده بود ، با دوستان ایرانی قصد داشتیم به گردش برویم . یکی از دوستان آمریکایی گفت که من هم می آیم . ما معمولا ...

بعد از کلی جاده خاکی رفتن در آخرین و دورترین کوره پیاده می‌شوم. از ماشین که پیاده می‌شوم‌چند نفری جلوی در ایستاده‌اند. خیلی جدی و طلبکار مابانه می‌گویند" دیر اومدی حاجی، ما کارگریم شبا زود می‌خوابیم. زود باید بیای" برای این‌که دلم نشکند...

استقبال مردم متفاوت بود، برخی‌ها مشتاقانه به سوی من می‌آمدند، برخی‌ها به گمان خود که مثلاً من گشت ارشاد هستم، فوری روسری و مقنعه‌های خود را مرتب می‌کردند، برخی دیگر نیز از صد متری راهشان را کج می‌کردند. اما نکته مهم در فعالیت تبلیغی، برقراری رابطه میان یک

حجت الاسلام رضا مؤمنی: یکی از دستاوردهای مهم مبلغان در امر تبلیغ، خاطره‌ ها و تجربه‌ هایی است که از خود به یادگار می‌ گذارند؛ خاطراتی که سراسر عبرت‌ آموز و آکنده از تجربه و دانسته‌ هایی ارزشمند می‌ باشد.

شاید به خاطر دعای مادرِ محمدرضا سدنی بود که او پا در این راه گذاشت. مادرش گفته بود: «من از خدا خواسته‌ام شما سرباز و نوکر امام زمان (عج) و ذاکر اباعبدالله الحسین (ع) بشوید». پدر بزرگش روحانی بود و منبر می‌رفت. پدرش هم کشاورز ساده‌ای بود که به «متدین»...

یک برنامه قرآنی داشتیم،صحنه ای عجیب از پژمردگی گل ها را مشاهده کردم،در حالی که صبح همان روز خیلی طراوات خوبی داشت.