خاطرات تبلیغی

86 محتوا

بروشورى كه شما به هنگام عزادارى در خیابان پخش ‍ كردید، نوشته اید، امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا نماز گذارد، من نیز مى خواهم نماز بخوانم ! من از فساد و تباهى این جا خسته شده ام و احساس مى كنم مطلوب من در نماز خواندن است.

گفتم: اگر جايي براي ماندن شب باشد كافي است؛ ولي آن ها فرداي آن روز مرا به سوي ماشيني كه به شهر برمي گشت راهنمايي كردند. آن ها نه تنها از من استقبال نكردند بلكه سعي كردند به هر شكلي كه شده مرا باز گردانند.

به شوخی گفتم: «سلیمان! هر روز اینجا می آیی، شاید ماموریت داری که مرا مسیحی کنی؟» . گفت: «نه; من، به حضرت ابوالفضل علیه السلام علاقه خاصی دارم.» و دوست دارم در روضه گریه کنم.

به شهر بايرامعلي - كه در كنار خرابه هاي شهر قديمي مرو قرار دارد - مي رسم. سمت پيرمردي لاغر اندام - كه جلوي مغازه ي كفاشي نشسته - مي روم و سراغ ريش سفيد شيعيان را مي گيرم. بهت زده بلند مي شود و مي گويد: با او چه كار داري؟

در يكي از روزهاي ماه مبارك رمضان كه در دانشگاه شهر شيمكنت برنامه داشتم، براي رفتن به دانشگاه سوار اتوبوس شهري شدم. هنگام حركت اتوبوس ديدم خانم محترمي بچه اش را در آغوش گرفته، كنار صندلي من ايستاده است و جايي براي نشستن ندارد.

براى اين سؤال چند جواب آماده كرده بودم، ولى قبل از پاسخ به این سؤال خطاب به جوانها گفتم: شما نيز فكر كنيد و جواب بدهيد. يكى از جوانها بلند شد و جوابى داد.

چند روز قبل از رحلت استاد علامه طباطبایی(ره) با تعدادی از فضلا به دیدار ایشان رفتیم. در جلسه حرف‌های سیاسی پیش آمد، من دیدم این سخنان با طبع ایشان سازگار نیست. به ایشان گفتم نصیحتی به ما بکنید تا مرخص شویم.

عرض كردم:آقا! چرا شما دست رد به سينه من مى زنيد؟‌ بالاخره پس ازرفت و آمد زياد با ايشان انس گرفتم اولين سخنى كه به من فرمودند اين بود: آقا! به خدا يك راه بيشتر وجود ندارد

یکی از استادان ریاضی‌ آشکارا مرا تکذیب کرد که در هردو واقعه صحّت محاسبه من به وقوع پیوست. یکى واقعه کسوفى بود که یک روز یا دو روز قبل از روز وقوع آن در روزنامه اطلاعات وقوع آن را یعنى صحّت محاسبه مرا تکذیب کرده است.

در یک مهمانی که خدمت مقام معظم رهبری بودیم،یک رفتار خوبی از ایشان دیدم،متوجه شدم که خدا چرا این همه عزت به ایشان عطا کرده است.