حدود 20 كيلومتري از مركز شهرستان فاصله داشت با اين حال مسيري نبود تاكسي خور باشد با چند نفر ديگر كه نمي شناختم سوار ماشین شديم، هر كدامشان در طي مسير در روستايي پياده شدند و من آخرين مسافر براي آخرين ايستگاه بودم...
خاطرات تبلیغی
با تعجب همراه با لبخند رو به جناب رییس کردم و گفتم: ای آقا این سر و صداها برای چیه؟ مگر چه شخصیتی قرار است بیاید؟!......
با شروع ماه محرم و رفتن به تبلیغ در یکی از شهر های عزیز ایران و در حوزه علمیه شهر ساکن شده بودم و یکی از هیئت های شهر بنده رو برای سخنرانی در دهه محرم دعوت کرده بودند......
من تو سفر های تبلیغی ام همیشه تلاش می کنم که به شهر خودمان سفر کنم چون به خاطر هم زبانی راحت تر ارتباط می گیرم و مردم هم صمیمی تر مسائل شان را بیان می کنند، اما........
در نگاه او عطش معرفت و آگاهی عمیق دینی موج می زد. سعی می کرد مرا قانع کند که روحانیون، مردم را به قرآن و معارف آن نزدیک نمی کنند......
هنوز دقایقی به اذان مغرب مانده بود که دیدم نوجوانی که حدود 10 سال داشت وارد مسجد شد.....
مدتی در خانهی خادم و کلیددار مسجد اول بودم. این خادم پیرمردی بود که با توجه به احادیثی که دربارهی اذان گفتن شنیده بود تأکید خاصی بر اذان گفتن داشت.....
از ابتدای سفرم نگرانی پنهانی، به خاطر وجود همین اولین ها، ته دلم را قلقلک می داد و با همان نگرانی به مقصد رسیدم....
از همان اوّل كه نشست از شكل برخورد و رفتارهايش معلوم بود فرهنگ متفاوتي دارد و با ما فرق ميكند....