خاطرات تبلیغی

86 محتوا

فرمود: بد نیست صیغه محرمیتی هم در میان شما برقرار شود و شما با هم ازدواج کنید. آقا به آنها پیشنهاد داد که اگر مایل بودید در فلان تاریخ بیائید، و من هم آمادگی دارم که شخصا خطبه عقد شما را بخوانم. آن دو خداحافظی کردند و طبق قرار همراه خانواده خود...

گفت: اگر روسری خود را بر ندارم و به خاطر حفظ حجاب کشته شوم آیا من شهید محسوب می شوم ؟ گفتم: بله،گفت: والله روسری خود را بر نمی دارم هر چند در راه حفظ حجابم جانم را از دست بدهم.

جذاب‌تر از برگزاری مراسم عزاداری و اعیاد و ترحیم و تدفین مردگان و خواندن صیغه عقد است و تقریبا تمام دختر و پسرانی که این سال‌ها در انار ازدواج کرده ­اند؛ خطبه عقدشان را در کنار ضریح محمد صالح خوانده ­اند.

این پسر با یک دختر بودایی ارتباط صمیمانه ای داشت و به توافق رسیدند که با هم ازدواج کنند اما خانواده هیچ کدام از اینها برای این کار راضی نبودند. این دو پیش من آمدند و این مشکل را برای من مطرح کردند. من خانواده هر دو را با اصرار راضی کردم.

بعد از آن اتفاق تأثیر آن عالم وهابی در بین مردم خیلی کم شد و مردم عادی متوجه شدند که شیعه ها کافر نیستند، اگر کافر باشند یک عالم بزرگ خودشان با شیعه ها نشسته و چای نمی خورد.

بنا به دلایلی که مهمانان زیادی دعوت می شوند، و از آن طرف غذا هم خیلی کم بود بی درنگ پیش آیه الله کاظمینی می رود و از او کمک می خواهد.

در نجف یکی از آقازاده های ایرانی که از اهل همدان و بسیار جوان زیبا و شیک پوش بود و از هر جهت به جمال و خوش اندامی شهرت داشت،. به بیماری سختی گرفتار و از دو پا فلج شد به گونه ای که با عصا بیرون می آمد، با این حال شاکر خدا بود.

روز دوم پس از نماز به منزل آمدم. پس از ناهار آماده استراحت شدم، ولی بچه ها با سر و صدا و بازی نگذاشتند، من که خسته بودم با بچه ها و مادرشان دعوا کردم، در حالی که نباید دعوا می کردم.اما طولی نکشید که بازتاب آن را دیدم.

« روزی آقا می فرمود: یکی از علمای بزرگ نجف اشرف هنگام سحر و وقت نماز شب پسر نوجوانش را که در اطاق آقا خوابیده بود صدا زد و گفت: برخیز و چند رکعت نماز شب بخوان. پسر پاسخ داد: چشم.

آیت الله خوئی خطاب به ایشان می فرماید: حضرت آقا، اگر شما به این اندازه به ظاهر سنت مقید هستید که اگر کمی نمک تناول نکنید غذا نمی خورید، پس در این گونه مجالس کمی نمک با خود همراه داشته باشید تا مردم را منتظر نگذارید.