حجت الاسلام علی اکبر مومنی؛

جاذبه قرآن از زبان تازه مسلمانان

تاریخ انتشار:
هنوز از قرائت سوره سوم قرآن فراغت حاصل نکرده بودم که بی‌ اختیار به سجده افتادم و این نخستین مرتبه ‎ای بود که در زندگی برای خدا سجده کردم، در همین حال به اسلام ایمان آوردم؛ اسلامی که خدای معقول و باورشدنی معرفی می‌ کند.
قرآن

مقدمه

قرآن شگرف‌ ترین کتابی است که با تأثیر فوق­ العاده‌ در مخاطبان خود، گاه به یک‌ باره آنان را دگرگون کرده و مسیر زندگی‌ شان را تغییر داده است. در طول تاریخ حوادث شگفت‌انگیز و مستندی به چشم می‎ خورد که بیانگر نفوذ عظیم قرآن است. بدون تردید تبیین جاذبۀ قرآن و چگونگی ایجاد تحوّل در زندگی کسانی که دل‌ های خویش را در میدان مغناطیسی قرآن قرار داده و مجذوب آن شده ­اند، تأثیر فراوانی در انس، تمسّک و عمل به آن خواهد داشت. از صدر اسلام تاکنون افراد بسیاری تحت تأثیر آیات قرآن متحوّل شده، راه هدایت را پیش گرفته و به دین اسلام گرویده‌ اند؛ اما شرح ماجرای ره­یافتن نومسلمانانی که در روزگار ما زندگی می‌ کنند و عصر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و نزول قرآن را درک نکرده­ و با قرآن به بصیرت و هدایت راه یافته‌ اند، خواندنی است. امید است نمونه­ های ارائه شده در این مقاله که نشان­ دهنده جاذبه شگفت­ انگیز قرآن در افراد غیرمسلمان است، زمینه دل­دادگی و انس با قرآن را در ما مسلمانان موجب شود!

پیکتال و کلمات دل‎ نشین

«مارمادوک پیکتال»،[1] رمان‌ نویس، محقّق و اسلام‌ شناس انگلیسی و مترجم نام ‎دار قرآن کریم است. او در تمام عمرش با مساله سیاست و برخورد غرب و شرق سر و کار داشت و در جنگ انگلستان و امپراتوری عثمانی، با عثمانی­ ها هم‎ دلی داشت. مسلمان شدن پیکتال که نام محمّد بر خود برگزید، هم‎ زمان بود با شکست ترکیه در پایان جنگ جهانی اول و به پایان رسیدن عهد سلاطین عثمانی. پس از آن، میدان و مرکز توجه اندیشه و عمل او از ترکیه به هند معطوف شد. او چهار سال در بمبئی و از سال 1925 تا 1935 در حیدرآباد به سر برد و در این مدت، غالباً سردبیر مجلات و روزنامه­ های انگلیسی‎ زبان مسلمانان بود. در سال 1928 سازمان متبوعش، یعنی بنیاد اسلامی که نظام نام داشت، به او مرخصی و مهلت خاصی داد که ترجمه قرآن اش را کامل کند. ترجمه قرآن، مهم ‎ترین دست‌ آورد علمی و فرهنگی پیکتال است. این ترجمه، نخستین ترجمه به قلم یک مسلمان بود که زبان مادری ‎اش انگلیسی و خودش اهل انگلستان بود.[2]
این مترجم پرآوازه انگلیسی قرآن که سال­ ها در منطقه شرق اسلامی زندگی کرده و در حیدرآباد پاکستان، مستشار نظامی دولت انگلیس بوده است، در یک تحول ناگهانی مسلمان و آن‌ چنان دل‎ باخته می‌ شود که تصمیم می‌ گیرد، در خدمت به قرآن تلاش کند. پیکتال شرح ماجرای گرایش به قرآن و اسلام آوردن خود را در آغاز ترجمۀ انگلیسی، این چنین شرح می‎ دهد:
«من از سوی دولت انگلیس مأمور به خدمت در حیدرآباد بودم. در طبقه پایین ساختمانی که زندگی می‌ کردم، مسلمانی می‌ زیست که هر روز صبح کلمات دل ‎نشینی را با صدای حزین و بلند می‌ خواند. این کلمات سحرآمیز آن‌ چنان مرا به هیجان می‌ آورد و از خود بی ‎خود می‌ کرد که محو شنیدن آن می‌ شدم. از مطالب آن چیزی نمی‌ دانستم؛ اما حالت خاصی به من دست می‌ داد و گاه سیل اشک از دیدگانم جاری می‌ شد. کنجکاو شدم ببینم این کلمات با این آهنگ و لحن چیست؟ با پرس‌ و‌ جو دانستم که آیاتی از کتاب آسمانی است؛ اما افسوس که عربی نمی‌ دانستم تا معانی آیات را بفهمم. همین انگیزه مرا واداشت تا عربی را بیاموزم. یاد گرفتن عربی و مطالعه قرآن، مرا با حقایق آن آشنا ساخت تا این‌ که مسلمان شدم. جاذبه‌ ای در این سخن بود که موجی از لطافت روحی و معنوی را فراهم می‌ کرد و در سخن بشری هرگز دیده نمی‌ شد. در این میان به ترجمه‌ های انگلیسی مراجعه می‌ کردم؛ اما هرگز آن لطافت، زیبایی و کشش معنا دیده نمی‌ شد. به این نتیجه رسیدم که کسی می‌ تواند قرآن را ترجمه کند که به آن معتقد باشد و به این دلیل به ترجمه قرآن روی آوردم.»
آری، این یکی از نمونه‌ هایی است از تأثیر عظیم و عمیق قرآن بر روح و روان انسان، اثری اعجازآمیز که به‌ طور ناگهانی در دل‌ ها می‌ گذارد و قلب‌ ها را منقلب می‌ کند. این نمونه‌ ای است از وجدان پاک که با شنیدن کلمات وحی، فرد را دنبال خود می‌ کشاند و چنان مجذوب خود می‌ کند که دیگر رها کردنی نیست و از او، مسلمانی پاک‎ باخته و تلاشگر در راه تعالی فرهنگ قرآن می‌ سازد.[3]

هدایت قرآن

دوشیزه «برجت هنی»[4] اهل انگلستان، یکی از افرادی است که پس از بررسی و تحقیق، به دین اسلام گرویده و دربارۀ آن، مقالات و کتاب‌ های مفیدی دارد.
وی در مصاحبه با خبرنگار مجله «حضارة الاسلام»، ماجرای اسلام‌ آوردن خود را بیان کرده، می‌ گوید:
«من در خانواده‌ ای بزرگ شدم که از نظر درک مذهبی، همانند بسیاری از خانواده‌ های فعلی انگلیسی است... مادرم مسیحی است؛ اما هیچ‎ یک از فرایض این دین را انجام نمی‌ دهد! و پدرم به هیچ دینی ایمان نیاورده است. دوران کودکی در یکی از مدارس ابتدایی که از طرف «کلیسا» برای رفع تناقضات و ایجاد تفاهم میان مذهب کاتولیک و پروتستان تأسیس شده بود، مشغول تحصیل شدم؛ ولی درست به‌ خاطر دارم که در همان روزگار، دست به گریبان تشتّت افکار بودم. از یک طرف گفتگو های ما در محیط خانواده به‌ هیچ‌ وجه بر محور دین دور نمی‌ زد و الان حتی یک روز را هم نمی‌ توانم به یاد بیاورم که در منزل ما نام «خدا» برده شده باشد و از طرف دیگر، مشتاق درک حقیقت بودم؛ اما مبانی مسیحیت، به‌ ویژه مساله تثلیث (سه‌ گانه‌ پرستی پدر، پسر و روح القدس) و فداء (جبران گناهان با مصلوب‌ شدن حضرت مسیح(علیه السلام)) مرا از حقیقت دور می‌ کرد. سرانجام از آن مدرسه مذهبی خارج شدم؛ در حالی که کاملاً بی‌ دین بودم.
از پانزده‌ سالگی در اثر علاقه فراوانی که به فلسفه داشتم، مشغول مطالعه کتب فلسفی شدم. نخست کتاب «تائوت چینگ»[5] را خواندم؛ سپس مطالعاتی درباره فلسفه بودایی کردم و در مسافرت خود به «کانادا»، با فلسفه هندی آشنایی پیدا کردم و بسیاری از کتاب‌ های فلسفه «هند و چین» را از نظر گذراندم و مطالبی بلند و عمیق در آن‌ ها یافتم؛ اما هیچ‎ یک از آن‌ ها خلأ فکری مرا پر نکرد و پاسخ‌ گوی احساسات مذهبی من نبود. یک نقص مشترک در همه این مکاتب فلسفی یافتم و آن عبارت بود از: عدم توازن میان نظام وسیع آفرینش و احتیاجات زندگی فردی و اجتماعی و اساساً مهمل گذراندن زندگی و پشت پا زدن به آن... و روی همین پایه، ملاحظه می‎ کنیم که بنیان ‎گذار فلسفه تابو همیشه سرگردان و به این طرف و آن طرف می‌ رفت و بودا هم زن و زندگی خود را برای درک حقیقت ترک گفت؛ اما فلسفه هند و چین قدمی فراتر گذاشته است و تمام مقررات پیمان‌ های انسانی و حیات اجتماعی را اوهام و خیالات می‌ داند و حقیقتی برای آن‌ ها قائل نیست!
حیات برای من معمایی شده بود؛ از یک سو مرگ را به زندگی بدون عقیده ترجیح می‌ دادم و از سوی دیگر، نمی‌ توانستم به هیچ ‎یک از این اصول اعتقادی ایمان بیاورم. درست است که من تمام نیروهای خود را در راه شناخت حقیقت بسیج کردم و برای همین، سختی فراگرفتن لغت چینی را بر خود هموار نمودم؛ اما خوب می‌ فهمیدم که هنوز از حقیقت مبهم و نا­شناخته­ ای که در جستجویش هستم، خیلی فاصله دارم.
مطالب قابل توجهی از اسلام نشنیده و نخوانده بودم و مانند بسیاری از غربی‌ ها، نظر خوبی به این آیین شرقی نداشتم و با توجه به تبلیغات سوئی که از طرف دشمنان اسلام رواج داشت، به من اجازه کوچک‌ ترین بررسی درباره آن نمی‌ داد؛ تا این‌ که در اثر پیش‌ آمدی، با عده‌ای از دانشجویان مسلمان طرح رفاقت ریختم. آن‌ ها با صبر و توجه خاصی به سخنان من گوش می ‎کردند و به اعتراضاتم پاسخ می ‎دادند و در ضمن، کتاب‌ هایی را که درباره اسلام نوشته شده بود، به من هدیه کردند. در مرحله نخست، آن‌ ها را سریع و سطحی از نظر گذراندم؛ اما یک‌ دفعه متوجه شدم که باید با اهتمام بیش‌ تری محتویاتشان را بررسی کنم؛ چون مطالب عالی و برجسته‌ ای در آن‌ ها یافتم؛ به‌ ویژه براهین روشن و فطری آن‌ ها، درباره جهان و آفریدگار آن و همچنین حقیقت برانگیخته و زنده‌شدن بعد از مرگ، مرا سخت مجذوب کرد.
سپس قرآنی را که به زبان انگلیسی ترجمه شده بود، از سوی یکی از دانشجویان مسلمان دریافت کردم. الان قدرت آن را ندارم که به شما شرح دهم این کتاب مقدس چه تأثیر عمیقی در روح من گذاشت و چگونه مسیر زندگانی مرا تغییر داد.
هنوز از قرائت سوره سوم قرآن فراغت حاصل نکرده بودم که بی‌ اختیار به سجده افتادم و این نخستین مرتبه ‎ای بود که در زندگی برای خدا سجده کردم. در همین حال به اسلام ایمان آوردم؛ اسلامی که خدای معقول و باورشدنی معرفی می‌ کند و ساحت مقدسش را از شائبه هرگونه شرک منزّه می‌ داند... .
آری، اسلام آوردم در حالی که بیش‌ تر از سه ماه از آغاز تحقیقاتم درباره این آیین انسانی نمی‌ گذشت. طبیعی است که در این مدت کوتاه، نمی‌ توانستم جز یک‌ سلسله کلیّات و مطالب اجمالی، از اسلام بدانم تا این ‎که جزئیات و تفصیلات مسائل را با خواهران مسلمان خود طرح کردم و با بررسی ‎ها و بحث‌ های دامنه‌ دار با آن‌ ها آشنایی پیدا کردم.
بسیاری از مردم، درباره علل اساسی اسلام‌ آوردن من سؤال می‌ کنند، در صورتی که پاسخ این سؤال بسیار مشکل است؛ چون به قول یکی از مسلمانان اروپایی، آیین اسلام همانند یک «عمل هندسی» است که هر یک از اعضای آن، مکمّل اجزای دیگر است و همین خاصیت غیر قابل انکار، در نفوس انسان‌ های حقیقت ‎جو اثر گذاشته و آن‌ ها را در جهانی از اطمینان خاطر قرار می‌ دهد.
نظر اسلام درباره جهان و موجودات، همه‎ جانبه بودن قوانین، دارا بودن یک نظام اجتماعی صحیح بر اساس احتیاجات توده‌ ها و وضع قوانین حکومتی و بین‌ المللی برای تشکیل دولت و رسیدگی به وضع تمام ملت‌ های روی زمین، از مطالبی است که انسان را به حقیقت این آیین مقدس آشنا می‌ کند و هم ‎چنین ایجاد فرهنگ، صنعت و کار بر پایه ایمان به خدا و فضایل انسانی و تعادل میان جهات مادی و معنوی، بدون هیچ‌ گونه افراط و تفریط، از صد ها نکات برجسته‌ ای است که در اسلام، جلب توجه می ‎کند.»
وی سپس اضافه می‌ کند: «بدون تردید امروز جهان غرب در اضطراب عجیبی به‎ سر می‌ برد. کسانی که با جامعه اروپایی آشنایی دارند، می‌ دانند در این جامعه هدف روشنی که بتواند راه و رسم سعادت روح را روشن کند، وجود ندارد و همه مردم دست به گریبان نگرانی‌ هایی هستند که زیر نقاب‌ های فریبنده و زرق و برق‌ دار ظواهر زندگی پوشیده شده و هرچه این در و آن در می‌ زنند تا راه نجاتی بیابند، بی‎ فایده است و روز به روز بر سرعت سیر آن‌ ها به سوی شکست و تباهی افزوده می‌ شود و آن‌ ها را بیش از پیش ناامید می‌ کند.
در چنین موقعیت حساس و مساعدی، اسلام با مکتب جامع‌ الاطراف خود، با توازن دقیق و عادلانه‌ ای که میان احتیاجات جسم و جان ایجاد کرده، قدرت دارد تندروی‌ ها و انحرافات تمدن جدید را کنترل کند و آن را در مسیر سعادت واقعی انسان، به نحو صحیحی توجیه نماید. آری، در عین این ‎که می‎ تواند خوش ‎بختی همه‌ جانبه افراد را در این دنیا تأمین کند، آن‌ ها را در راه تحصیل رضای پروردگار بزرگ در سرای دیگر به طرز نیکویی راهنمایی می ‎کند.»[6]

سوره شگفت­ انگیز

خانم «سوفیا اسپاداوچیا» که دارای دکترای میکرو بیولوژی و ژنتیک مولکولی است، درباره حال و هوای پیش از مسلمان شدنش می‌ گوید: «من در آمریکا زندگی می‎ کنم. خانواده ‎ام همگی کاتولیک هستند. من هم در این فضا پرورش یافتم و تعلیمات کاتولیک‌ های تمام‌ عیار را گذراندم. هر هفته روزهای یک ‎شنبه به کلاس­ های مذهبی کلیسا می‌ رفتم و در همه مراسم مذهبی شرکت می­ کردم. بزرگ‌ تر که شدم، خودم کتاب مقدس را می‌ خواندم؛ اما بعضی مطالبش برایم گیج‌ کننده بود. به دبیرستان که رفتم، دیگر به الوهیّت عیسی(علیه السلام) اعتقاد نداشتم و حاجت­ های خود را تنها از خدا می­خواستم. در دانشگاه با دانشجویانی از کشورها و ادیان مختلف آشنا شدم و علاقه‌ ام به یافتن حقیقت، روز به روز بیش‌ تر می‌ شد. دوباره سراغ کتاب مقدس رفتم تا این بار با دقت بیش‌ تری آن را مطالعه کنم. به موضوع «آخر­الزمان» هم علاقه­ مند شدم و چند کتاب داستان بر اساس پیش ‎گویی ‎های کتاب مقدس درباره آن خواندم؛ ولی به جایی نرسیدم. با کمک اینترنت، درباره ادیان و آیین‌ های مختلف اطلاعاتی به دست آوردم؛ اما هرچه بیش‌ تر درباره آن‌ ها می ‎خواندم، بیش‌ تر فاصله می­ گرفتم. اعتقادم به خدا قوی بود؛ فقط احساس گم­شدگی می­ کردم و نمی­دانستم دینِ مورد رضای او را کجا می­ توانم پیدا کنم؟ در دانشگاه از نعمت ارتباط با صمیمی­ ترین دوستانم برخوردار شدم که مسلمان بودند.
دوستان مسلمانم، از عقاید من می‌ پرسیدند و من در این سؤال و جواب‌ ها، متوجه شدم که عقاید فطری‌ ام با اسلام مطابقت دارد. حتی بعضی از دوستانم فکر می‌ کردند که مسلمانم! تا این‌ که سرانجام بعد از آشنایی با همسر فعلی‌ ام در دانشگاه، تصمیم نهایی‌ ام را گرفتم... همسرم «ولید» مبانی اسلام را جوری به من منتقل می‌ کرد که ذهنم باز شد و درباره این دین کنجکاو تر شدم. دلم گواهی می‌ داد که اگر بیش‌ تر دنبال اسلام بروم، دست آخر مسلمان خواهم شد؛ بنابراین مطالعه قرآن را آغاز کردم. از خواندن قرآن، حتی از همان سوره حمد، بسیار شگفت‌ زده شدم؛ سوره‌ ای به این کوتاهی و در عین حال، سرشار از همه مبانی لازم برای زندگی بشر. در خلال مطالعه قرآن، هرجا به نکته مبهمی بر می‌ خوردم، به ولید ایمیل می ‎زدم و از او می‌ پرسیدم. او هم حداکثر تلاشش را می‌ کرد تا جواب پرسش‌ هایم را بدهد.»

این خواهر تازه ‎مسلمان می‌ گوید: «از طریق معجزات علمی قرآن، پی بردم که کلام خود خداست. به‌ علاوه پیامبران در قرآن، انسان‌ های متعالی تصویر شده‌ اند که بندگان صالح خداوند هستند و نه افرادی گنه ‎کار. سرانجام دیدم اسلام و قرآن با عقلم جور در می‌ آید. سبحان‌ الله! انگار بی‌ آن‌ که خودم خبر داشته باشم، از همان آغاز مسلمان بوده‌ ام. الحمدلله خدا لطف دیگری هم در حقم کرد که مهم ‎ترین بخش مسلمان شدن من است و آن، این ‎که ولید در خانواده‌ ای شیعه بزرگ شده بود! یک روز از او گران ‎بهاترین هدیه عمرم را که دعای کمیل بود، دریافت کردم. شب که به خانه رفتم، دعا را خواندم و زیبایی عبارتش را فوق ادراک خود یافتم و دیدم تمام عقاید فطری ‎ام در دعای کمیل بیان شده است. دعای کمیل، دل ‎تنگی آدم را از بین می‌ برد و او را به رحمت و بخشش خداوند امیدوار می‌ کند! کمیل را می‌ خواندم و گریه می‌ کردم و راستش خجالت می‌ کشیدم که دارم گریه می‌ کنم! نمی‌ دانستم که هرکس این دعا را بخواند، به گریه می‌ افتد. همان لحظه فهمیدم که دیگر مسلمان شده‌ ام و ذره ‎ای تردید نداشتم که اسلام همان دین بر حقی است که دنبالش بوده‌ ام. حدود سه ماه درباره اسلام با ولید گفتگو کردیم. در ضمن احساس کردم مرد زندگی‌ ام را پیدا کرده‌ ام. سرانجام شهادتین را گفتم.» او درباره مجموعه‌ عواملی که به اسلام هدایتش کرد، می‌ گوید: «یکی از عوامل مهم علاقه‌ مندی من به اسلام این بود که دوستان مسلمانم آدم‌ های خوب، مؤدب و باهوشی بودند. آن‌ ها اصلاً دست و پا نمی‌ زدند که عقایدشان را به من تحمیل کنند؛ ولی با شور و شوق فراوان کمکم می‌ کردند و به پرسش‌ هایم جواب می‌ دادند. قرآن و دعای کمیل هم در مسلمان‌ شدنم نقش اساسی داشتند.[7]

پی نوشت ها:
--------------------------------------------------------

[1] .Marmaduke Pickthall.
[2]. خرمشاهی، دانشنامه قرآن و قرآن­ پژوهی، ج 1، ص 444.
[4] . Briget honey.
[5] .taotaching.
[6]. مجله درس­ هایی از مکتب اسلام، ش 6، ص 19 - 17.
[7]. روزنامه قدس، 17 شهریور 1389.

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.